خاطرات عید 1389 و حل مشکلات ایمنی راهآهن زامبیا
خاطرات عید و حل مشکلات ایمنی راهآهن زامبیا
سلام
سال نو مبارک، امیدوارم که سال خوبی را آغاز کرده باشید و با همت و کار مضاعفی که قرار است از امسال انجام دهیم. وقوع حوادث و سوانح ریلی کمتری را، شاهد باشیم.
بخشی از ماجرایی را که در تعطیلات نوروز برای من اتفاق افتاد. ممکن است، موضوعی تکراری بوده، و برای شما هم، با کمی تفاوت پیش آمده باشد. زیرا: به مجموعهی آداب و رسوم حاکم بر هرجمعیتی، فرهنگ گویند.
به عبارت دیگر: برآیند عقاید، باورها، طرز فکر، تحلیل موضوعات و خلاصه، نحوهی زندگی مردم هر جامعه، نمایشگر فرهنگ حاکم بر آن جامعه است. بنابراین، از این پس، واژهی نادرست بیفرهنگ را با جایگزین آن، یعنی بد فرهنگ خواهیم شناخت.
تعریف فرهنگ و نحوهی تغییر آن از جملهی موضوعاتی است که، سالها نان بر سر سفرهی صاحبان خرد آورده و باعث رونق بساط آموختگان علوم اجتماعی شده است. و چون توافقی ضمنی بین فرهنگیان است که، به حریم همدیگر تجاوز نکرده و تنها در خط خود سلوک کنند، و من هم از وقتی فضای لایتناهی اینترنت را به وبلاگی بنام خود مزین نمودهام. خود را ناسلامتی تاحدودی فرهنگی میدانم. فقط ذرهای پایم را از گلیم ایمنی خود دراز کرده و عرض مینمایم که، این فرهنگ تنوعی بس گسترده دارد. مثلاً: فرهنگ آپارتمان نشینی، فرهنگ کار، فرهنگ رانندگی، فرهنگ غذا خوردن، فرهنگ ایمن زیستن، ...
و همانطورکه شما شهریهای پیرشده، گاهی اوقات، ما روستاییهای ساده دل را دست میاندازید و فرهنگ خودتان را به رخ ما میکشید و تازه هر کدام، فرهنگ شهر دیگر را نیز به سخره میگیرید. در سازمانها که به قول بزرگواری مانند: انسانها، دارای شخصیت هستند و هرکدام با توجه به نوع صنعت و تکنولوژی بهکار گرفته شده، رفتاری خاص از خود نشان میدهند. که مطالعهی رفتار کارکنان در سازمان، خود مقولهای بنام رفتار سازمانی است و البته من هم دکانی با این مضمون را ثبت نموده و مدتهاست خرده نانی را از این بابت تناول مینمایم.
مسئلهی فرهنگ در سازمان هم وجود دارد و ممکن است یا اصولاً حتماً، از فرهنگ جامعه تأثیر گرفته و بر آن نیز، تأثیر میگذارد. ولی این تأثیرات نسبی بوده و برای همین است که خانوادههای دختردمبخت دار، ممکن است سالها نذر و نیاز کنند که، یک کارمند بانک، شرکت نفت، هواپیمایی، ... به خواستگاری دخترشان رود و یکی از اونا را با صدتا کارمند و یا مدیر شرکت... هم عوض نمیکنند (البته اگر نظرخواهی اجتماعی از واجدین شرایط پیش گفته شود، خدای نخواسته راهآهن هم جزء سازمانهای چیز است) چرا که فرهنگ سازمانهای مذکور و به تبع آن، ساکنین یا کارکنان آنها با یکدیگر فرق میکنند.
خوب، مثل اینکه دیریل شدیم. زود بگم و بگذریم، مجموعهی باورهایی که فرهنگ سازمانی را تشکیل میدهند، به دو گروه متمایز: باورهای راهنما و باورهای روزمره تقسیم پذیر هستند و اگر یک چارت سازمانی در دست بود. توضیح میدادم که (اصلاً اجازه بدید، یکی اینجا هست روی همین توضیح میدهم) ، از بالا یعنی نوک هرم تا اینجا، مربوط به واضعان باورهای راهنما و باورهای روزمره نیز متعلق به از اینجا به پایین است. و هرچه فاصلهی این دو باور کمتر باشد، احتمال نیل به هدف یا بهتر بگویم اهداف، بیشتر خواهد شد. بطور مثال باور راهنما میگوید، استاندارد زمان برگزاری هر کلاس آموزشی 1.5 ساعت است. باور روزمره از اولین دقیقه بعد از 1 ساعت میگوید، خسته نباشید. باور راهنما میگوید اضافه کار از این مبلغ بیشتر نباشد باور روزمره میگوید از مأموریت نرفته درمیآریم، باور راهنما میگوید چهجوری، ... باور روزمره میگوید این جوری، .... .
و در سازمانهایی که این دو باور ازهم زاویه بگیرند، با چالشهایی روبرو خواهیم شد و هرچه این زاویه، فراختر شود. مشکل حادتر میگردد. و در واقع فاتحهی سازمانهایی که این دو باور در دو جهت مثبت و منفی، سازمان را دچار کشمکش کنند خوانده شده و هشتبلکوه خواهند شد.
پس باور راهنما و باور روزمره بایستی همخوانی داشته باشند و واضعین باورهای راهنما باید اصول کلی حاکم بر قشر ساکن در محدودهی باورهای روزمره را بدانند، یعنی یا بقول خارجیها جاب روتیشن کرده و در سازمان، از سربازی به سرداری برسند و یا همانطورکه سال 88 هم گفتم. با طی فرآیند آموزش، قواعد حاکم بر کار در سازمان را شناخته و با بکارگیری سیستمهای مدیریت مشارکتی و گزارش گیریهای بموقع و درست و البته بکارگماردن مشاورین مجرب و کارآزموده و مؤمن و از همه مهمتر، اثبات برادری واقعی خود به کارکنان، تلاش در جهت رسیدن به اهداف با ویژگیهای کارآیی و اثربخشی مناسب را، بانجام برسانند.
وگرنه هرچه هم که، باورهای راهنما، اهدافه بقوله امروزیها شیکی را نمایش دهند. حاضرین در صحنهی باورهای روزمره ممکن است خدای ناخواسته بگویند: دیگی که برای ما نمیجوشد میخوایم توش سر ... بجوشد.
در سازمان باید مکانیسمی برای انطباق و بروزرسانی انطباق این باورها وجود داشته باشد وگرنه چون همانطورکه گفتم: سازمان زنده و پویا است و باورهایش هم در تغییر هست. لذا پس از چندی که، حتی افراد توانمند و کارکرده ارتقاء یافته و به پست سازمانی رسیده و پشت میز مدیریت گرفتار شکمهای برآمده، البته ناشی از عدم تحرک شدند. هنوز هم خطر عدم انطباق وجود دارد. چه رسد به سازمانهایی که این گردش شغلی هم در آنها اتفاق نیافتاده و افرادی که به ریل میگویند تیرآهن کارهای شوند.
در زمان پدر بزرگ مرحومم که، دوران طلایی پدرسالاری بود. (راستی خودم را از این طریق معرفی کنم که: من نوهی مردی بزرگ، که دبیر آموزش و پرورش، مداح اهل بیت، خطاط معاصر و انسانی شریف و باخدا بود که بسیاری از دانشآموختگان مایهی مباهات این مملکت از شاگردان کلاسهای ایشان بودند.) در نصایحشان که به خانواده میفرمودند، میگفتند: بپوش و بنوش و ببخش و بده ، برای پسین روز نیز قدری بنه، مبادا که در دهر دیریستی، مصیبت بود پیری و نیستی.
خوب پس این باور راهنما در سازمان خانوادهای بود که ایشان سکاندار آن بودند و چون با باور روزمره بعضی از ذینفعان بطور خواسته یا ناخواسته همسو بود. برخی کاربران را یاری نمود، تا پس از گذشت سالها در چنین روزی از امکانات مناسب زندگی بهرمند باشند. ولی چند نفری که باوری متفاوت داشتند و در آن عصر معتقد بودند که، خداوند تعالی به غم خور غم و به قند خور قند میدهد. بروز پیری دچار مشکلات عدیدهای شدهاند که، خدا کمکشان کند. قصدم از بیان این خاطرهی فامیلی و نتایج آن این بود که، ای واضع باور راهنما یا به عبارت دیگر مدیر مجموعهی صنعتی، وقتی به صحت مسیرت ایمان یافتی، ممکن است، لازم باشد تا، داروی تلخ را برای سلامت فرزند، بزور هم که شده بخوردش بدی، بعبارت دیگر، اگر متوجه شدی که اعتیاد دامنگیر سازمان شده است، برخورد قاطع را میطلبد، دادن پول زیاد به کسی که فرهنگ خرج کردن آنرا نیافته راهی مناسب نیست بلکه باید با سرمایهگذاری مناسب و سهیم نمودن در سازمان جایگزین شود.( البته بصورت درست و بی کلک)
برگردیم به خاطرات نوروز، چرا گفتم: بخشی ازاین داستان تکراری است. زیرا: به تبع همزیستی و تاحدودی هم فرهنگیمان، وجوه اشتراک زیادی بین رفتارهایمان، یعنی مردمیکه در این جامعه زندگی میکنیم، نیز وجود خواهد داشت. پس مهمانیهای تکراری، بخور بخورهای ناهنجار و ... بخشی از اموری بود که، همهی ما با کمی اختلاف بالاخره آنرا انجام دادهایم.
و اما بخش دوم نوشتهام، بحثی کاملاً خصوصی است که، مربوط به یک سفر کاری و نتایج آن است و لطفاً فقط کسانی آنرا مطالعه کنند که، حائز شرایط زیر باشند:
گفتم خصوصیه، پس رفقای بسیار نزدیک، آنرا بخوانند.
بلوغ فکری و قدرت درک مسائل طرح شده را داشته باشند.
دشمن فرضی نتراشند و اگه هم تراشیدن، حساب منو با اونا یکی نکنند.
یادشان باشه تو راهآهن مهمان و صاحبخانه چه کسانی هستند.
الکی فرضیه نبافند که، اگه اینجوری بشه، بعداً ممکنه اونجوری بشه.
بچه مثبت باشند و دوروبر موج منفی نروند و اگه هم رفتن، بالاغیرتن پیش خودشون نگهش دارن و خرج دیگران نکننش.
ظرفیت داشته و هرچیزی را گلاب به روتون به شقایق ربط ندهند.
نیت قلبی و واقعی آنها شناسایی خطر و کاهش آن و همچنین افزایش ایمنی باشه، که لازمهی این کار شفاف سازی مسائل فنی و اطلاع رسانی وقایع کاری و حوادثه و کسانی که خطرات کاری و شبه حوادث را رفع و رجوع و کتمان کرده و محیط ناامن را ایمن جلوه میدهند. شاید ناخودآگاه زمینهی وقوع حوادث جدی را مهیا میکنند. واژهی " خطا"، که گاهی با لفظ " اشتباه" تداعی معنا میکند، نیاز به توضیح بیشتری دارد. در بحث مفاهیم و تعاریف ایمنی، اشتباهات به دو دسته تقسیم پذیرند:
- اشتباه سهوی
- اشتباه عمدی
این خطاها را، بارها انجام دادهایم . ولی گویا شما بیاد نمیآورید که هیچگاه مرتکب خطایی (اشتباهی) شده باشید. بگذارید کمکتان کنم. (البته لازم نیست که به زمانهای خیلی قبل؛ بچهگی ، جوانی و این دورهها برگردیما، همین دوران معاصر یعنی اکنون، با هر پستی که در سازمان مشغول کار هستیم هم کافیه).
باید روراست بود و همهی خطاها را فقط منتسب به همسایه ندانست. چون اولش که گفتم: فرهنگ باعث میشود تا رفتارهای مشترکی از آحاد یک جامعه سرزند و علیالظاهر همه در این داستان شریکیم. حالا یکی یک کمی بیشتر، یکی یک ذره کمتر، اشتباهات سهوی، اونایی هستند که ناشی از یک برداشت نادرست، درک نادرست از یک پیام، عدم تشخیص بموقع یک فرمان، تصمیم نادرست لحظهای و مسائلی از این دست باشند.
و اما اشتباهات عمدی، پذیرش ریسک غیر قابل قبول است. مثلاً در تعطیلات نوروز، بسیاری از خانوادهها، داغدار از دست دادن، جان عزیزانی شدند که، برای خوشی، سفر را بر حضر ترجیح داده و بار سفر بستند و متأسفانه آنهایی که تا قبل ازامسال، فقط خوانده بودند که: ما رتبهی اول تلفات ناشی از تصادفات جادهای را داریم. حالا نام خود آنان در لیست بلند بالای متوفیات حوادث جادهای، خوانده میشود. و در این میان؛ شروع سفر با لاستیک فرسوده یک خطای عمد است، سبقت در مکان ممنوع، سرعت بیش از حد، رانندگی درحال خستگی و خوابآلودگی برای فرار ازپرداخت هزینهی اقامت یک شب اجاره محل بیشتر، اجازهی راندن خودرو به فرزند دلبندی که تازه، پشت لب نازنینش سبز شده و گواهینامه رانندگی را گرفته ولی مهارت کافی را هنوز کسب نکرده،... همه از نوع اشتباهات عمدی هستند. زیرا، ریسک آنها در محدودهی غیرقابل قبول است. ولی مسمومیت ناشی از تغذیه در مکان دارای مجوز بهداشت، عدم سوختگیری کافی به امید تأمین بنزین از ایستگاههای بینراه و فقدان آن، عدم تجهیز به وسائل زمستانی باستناد گزارش هواشناسی و تغییرات ناگهانی هوا و ماندن در بین راه ،عصبانیت یکبارهی ناشی از، رانندگی فردی بیملاحظه و خودخواه که تعداد آنها کم هم نمیباشند و مسائلی از این دست که حتی میتوانند منجر به حوادث جدی هم شوند، از نوع اشتباهات سهوی هستند.
آیا عذاب ناشی از یادآوری خاطرات، برای بازماندگان، خصوصاً کسانی که مسئول حفظ سلامت و تندرستی اعضائ خانواده بودهاند، یکسان است؟
با بیان یک مثال از یک سیستم حمل و نقل ریلی فرضی، از این باب میگذریم. تصورکنید، بعلت: فرسودگی، عدم تطابق سیستمهای مختلف، فقدان لوازم یدکی مناسب، خارج ازعمر مفید شدن قطعات، عدم توانایی در تعمیر و نگهداری بموقع و مطلوب، ... یک رام از یک نوع قطاری را، مدتهای مدید با نسبت ترمز کمتر از حد مجاز یا نقص در سیستم ترمز آن، اعزام نمودهایم. و گزارش ناکافی بودن ترمز این قطار و یا مشکلدار بودن آن هم، بطور مرتب به ما واصل شده، ولی بهردلیل، اقدامی نکردهایم.
حال پس از مدتی، این قطار بعلت اینکه همیشه با سرعت زیاد از خط اصلی ایستگاهی عبور میکرده و این بار بعلت یکی و یا مجموعهای از خطاهای سهوی که، عادی و روتین شدن کار برای لکوموتیوران، یکی از اوناست و فراموشی شرایط جدید که حتی به ایشان نیز ابلاغ شده مورد دیگری است. باید با سرعت کمتر از خط فرعی رد میشده، ولی کاهش سرعت نداده و در قوس سوزن، از خط خارج گردیده است.
منصفانه قضاوت کنیم، کدام خطا به کدام لایه از سازمان با کدام باور برمیگردد. و نقش هرکدام چقدر است؟ شرح این سانحه، زمانی قابل تعمقتر میگردد که، زمزمههایی درخصوص خدای ناخواسته اعتیاد، مشکلات مالی، کهولت سن، بیماری،... را درمورد برخی از کارکنان سهیم در وقوع سانحه میشنویم.
که خود، ظن به وجود خطاها (اشتباهات) عمدی در لایههای بالای سازمان فرضی را تقویت میکند که چرا اقدام احتیاطی و یا بازدارندهی بموقعی را انجام ندادهاند. قابل ذکر است که نگارنده، در گذشته مقالاتی در مورد ویروسهای سازمانی را ارائه نموده و خطر وقوع چنین سوانحی را نه بر مبنای سحر و جادو، که مطابق با شواهد سازمانی پیش بینی نموده بوده است.
ببخشید، که سرتان را درد آوردم. گویا پسته و بادامهای مفتی که این ایام مصرف شده از این لحاظ کارکرد داشته، و حسابی پرحرفم کرده، خوب قرار بود، داستان روز اول عید را برایتان بازگو کنم.
عمهای دارم که ماشاالله هزار ماشاالله بشدت مهمان نواز و دست و دل بازه و به لطف مرحوم شوهرعمهام که 30 سال قبل بازنشست شد و چند سالی هم هست که نور به مزارش بتابه، عمرشونو دادند به همسرشون و رحمته خدا رفتند. بگم که ایشان کارمند بانک بود و برخلاف بازنشستههای راهآهن که تا آخر عمر باید کار کنند و تازه اقساط مانده را بازماندهها پس بدهند، عمری را درمحیط تمیز، بموقع گرم و به گاهه خودش خنک، انجام وظیفه نمودند. الآن هم وابستگان ایشان به لطف خدا، هیچ مشکل معیشتی ندارند و حتی اگر خدای ناخواسته یکی از افراد تحت تکفل بیمه شده، دچار بیماری شوند. به سلامتی، کل هزینه درمان آنها را بیمهی بانک، پرداخت میکند و دغدغه ما راهآهنیها را ندارند. که خدا کسی را دچار بیماری نکند، خصوصاً کارکنان راهآهن را که پناهی ندارند.
آن خدا بیامرز، علاوه بر مستمری مکفی، خانهای در شأن کسی که 30 سال تلاش کند و خیلی چیزهای دیگه به ارث گذاشتهاند. و من با اطمینان سوگند میخورم که تمام عمر قبل و بعد ازسال 1357 را نماز قضاء نداشتند و درست و حلال و پاک زندگی کردند. صحبتی را بارها از او شنیده بودم که، مدیرعاملی در این بانک، سالها قبل گفته بودند که، کارمند باید تأمین باشد تا امانتدار مردم شود و خاطرهای را که، یکی از مستکبرین آن روزگار میخواسته به ایشان عیدی دهد و او استنکاف نموده و طرف گویا از اونایی بوده که از ... فیل افتاده و شاکی شده بوده است را با غرور نقل میکردند.
خدا را شکر در این روزگار، من که کارت عابر بانک دارم و سالی 12 ماه هم گذارم به داخل بانک نمیافته، ولی امیدوارم که امروز هم، اگر کسی بخواهد عیدی به کارمند بانکی بدهد. او امتناء کند. و اخباری که هر از گاهی در مورد اختلاس کارکنان بانکها میشنویم تنها نوعی جنجال مطبوعاتی باشد.
فقط اینو بگم که او معتقد بود، اگه حقه مردمو بموقع و باندازه ندی، سنگ رو سنگ بند نمیشه و وای به حال روزی که اونا با کم کاری بخوان جبران کنن، خصوصاً کارمندان دولت.
خوب روز اول عید، همهی بستگان که نزدیک به 42 نفر بودیم. ناهار را منزل ایشان دعوت داشتیم. که اگه به دست نوشتههای قبلی من در همین وبلاگ مراجعه کنید، متوجه قدرت پیشگویی من خواهید شد، منظورم اون داستان پاداش شب عید و اون برنامههایی بود که به قول این سریاله، همه یه جا یارو شدند.
بگذریم، چون قول داده بودم دیگه تو ساله جدید، بیخیال شم و هیچ انتقادی نکنم. آ ، آ ساکت میشم. و گرنه، کلی دلمو خالی میکردم که تو ایام عید فهمیدم؛ از نظر مالی، حتی از فامیلهای کارمندمون هم عقب ماندیم چه برسه به کاسبا که ... .
خلاصه عمه جان، سفرهای رنگین تدارک دیده و ازهر طعامی مهیا نموده بودند.
قبلاً که گفتم ، ایشان بسیار مهمان نواز هم هستند و با وجود سن و سال و پا دردشان، دور سفره میگشتند و هر وقت بالای سرم میرسیدند، روی بشقاب غذایم خیمه میزدم چون اگه غفلت میکردم یه سیخ کباب یا یه لنگ مرغ میانداخت تو بشقابم و از همه بدتر، باید حواسم به اهل و عیالم هم بود. چون اگه برا اونا هم میریخت، من بخت برگشته باید جورشون را میکشیدم و حقیقتاً دیگه جا نداشتم.
خدارا شکر، آدرس این وبو، اونا ندارن و من میتونم به اقتضای فرهنگم، یک غیبتی هم بکنم. از خودش مراقبتر پسرعمهام بود که، به حق و به استناد مقالات علمی و سفرهای خارجی ایشان، نه اینکه فامیلم باشهها، وجدانن، اگه برترین محقق برجسته دنیا نباشه بالاخره یکی از 10 یا حداقل 100 نفر اول دنیا، تو رشتهاش که فوق تخصص اونوداره هست. ببخشید هستند.
اون بالا، سر سفره ایستاده بودند و مثل ستون پنجم، گرای مهمانها را به مامانش میداد و گاهی هم خودش یه حمله میکرد و یه کفگیر برنج حواله کسی میداد. بعداً شک کردم که نکنه او هدفی داره و میخواد ببینه، نتیجه پرخوری رو مردم چیست. (نگفتم باهم، هم فرهنگیم چون اینجا، منم بقوله جوونا سوتی دادم و برمبنای بافتههای ذهنی خودم، برا طرف، حرف درآوردم و دشمن فرضی تراشیدم.) ولی علت این بدبینی اینه که، چون تا حالا ندیدم خودش پلو بخوره، پس حتماً کاسهای زیر نیم کاسهاش داره. لاالهالاالله ، لعنت برشیطون.
خلاصه جمعیت سرحال فامیل، پس از اتمام غذا و جمع شدن سفره، اگر، ته کیسهی عمه، که پول تا نشدهی لای قرآنی بود و خدا پدرشو بیامرزه، چون به خانوادهی 4 نفرهی ما، تقریباً پاداشی که یک سال منتظربودیم از اداره بگیریم و آخرش هم نگرفته بودیم، را یه جا دادند. نگرفته بودند، مثل لشکر شکست خورده، هرکدام دکمه یا زیپی را باز کرده و لم داده بودند که، همهی جمعیت، یهو و یجا برای شام به خانهی صبیهی ایشان دعوت شدیم.
حالا منزله اینا غرب تهران و منزل من شرق تهرانه و تازه ساعت 3 بعد از ظهره، از عمه خواستم که دعای خیری برای ما بکنه تا گشایشی در زندگیمان ایجاد بشه، خداحافظی کرده و قول دادم شب دوباره برگردم.
گاز ماشین رو گرفته و بین خودمون باشه، چندجایی هم مثل بقیه مردوما شده و خلاف کرده و اگه پیرمرد یا زن ضعیفی رانندگی میکرد. جلوشون پیچیدم و راه 1 ساعته رو 20 دقیقهای طی کردم تا به خونه رسیدم، نفهمیدم چه جوری خودمو به تخت رسونده و خوابم برد. هنوز چشمام گرم نشده بود که تلفن زنگ زد و خانم گوشی را آورده، با نگرانی گفت یه خانم خارجی با تو کار داره، میگه مستر حمید، گفتم: حالا چی شده چرا ناراحتی، گفت: این زنیکه تورا به اسم کوچیک چرا صدا کرد و تازه میگه حممید، گوشی رو تو خواب و بیداری ازش گرفتم و متوجه شدم از دفتر توسعهی همکاریهای اقتصادی و فنی سازمان ملل است و میگه سوابق و دورههای آموزشی شما را بررسی کردهایم و در صورت تمایل برای سروسامان دادن ایمنی در راهآهن کشور زامبیا، کاندید شدهاید. اگر از نظر شما اوکی هست، برنامهی سفر را به چینیم، پرسیدم هزینه دستمزد و اقامت من را چه کسی میدهد؟ سئوال کرد؟ حقوقه ماهیانه شما چقدر است، گفتم: 600 -700 دلار، گفت: موردی ندارد راضی تان خواهیم کرد. تلفن قطع که شد، سین جیم های خانم، منو از خواب پروند و گفتم بابا این یارو تو اروپاست من میخوام برم آفریقا، تازه پوله خوبی هم میدن، که تو چشاش دیدم نرم شد و گفت خودتون میدانید هرچی صلاحه انجام بدید (اینجا بود که یاد روزای اول ازدواج افتادم و کلی خاطره را یه جا تو ذهنم مرور کردم).
این بود که روز دوم، البته به دعای خیر دوستان، راهی سفری دور و دراز که تقریباً با توقف در دبی و ژوهانسبورگ 28 ساعت طول کشید شدم.
با ورود به شهر لیوینگ استون مدیرعامل راهآهن اونجا به استقبال رسمی من آمد. و پس از رسیدن به هتل، گفت: از امروز کار شما شروع خواهد شد. با توجه به اینکه قبلاً مطالعاتی در مورد راهآهنشون داشتم، پذیرفتم و سخنرانی بعد از ظهر را با این موضوع جمع و جور کردم و حقیقتاً با توجه باینکه زبان انگلیسی من خیلی روان نیست. تعجب کردم که چگونه اون جلسه را واقعاً با امداد غیبی مدیریت کردم.
خلاصهی بحث اون روز این بود که، گاهی اوقات در طراحی، مشکلاتی هست که ایمنی را به خطر میاندازد و همه از این مثال خوششان آمده بود که گفتم: در سیستم های الکترونیک مثل لوازم صوتی و تصویری که مدتی تعمیرکار اونا بودم. ایرادهای کارخانهای هست که همیشه از آنجاها، خرابی ایجاد میشود. مثلاً در تلویزیون های سونی مدل تا قبل از 1997 سوختن یک خازن باعث خط شدن تصویر میشود و یا خرابی کنتاکت کلید، باعث خاموش شدن دستگاه میشود و یا فیوز 2 آمپری منبع تغذیه باعث خوابیدن ترانس هایولتاژ میشود و اگر کسی اینها را بداند، اولاً: میتواند بموقع و در عمر مفید، تعویضشان کند و تازه اگر نکرد. با مشاهده نوع خرابی، ایراد را براحتی رفع خواهد کرد و در پاسخ به سئوال یکی از حاضرین که چرا چنین ضعفی در طراحی محصولی مثل سونی هست. گفتم: شاید میخواهند وابسته به تعمیراتشان باشیم. یا حتی تضمینی است برای فروش محصولات بعدی، چون در ایران اتومبیل های بنز مدل 190 را داشتهایم که به آنها شوفرکش میگفتند یعنی چند نسل، روی این ماشینها در جاده کار میکردند، پیر میشدند، میمردند. و ماشین به بچههای آنها میرسید و هنوز هم کار میکرد یا حتی قدیما در بعضی از راهآهنها، ماشین سوزنهایی داشتهاند که سالها زیر بار و کار بودند و آخ نمیگفتند. ولی امروزه با حرکت درزین تو خط مجاور هم، کارشان ساخته میشه. و شاید این برای دنیای سرمایهداری بهتر باشه که، عمرماشین بهمراه قیمت تمام شده آن کم شود، تا مشتری به مصرف عادت کند.
خلاصه با آوردن این بحث به راهآهن، که در این سیستم نیز بعضی نواقص در ذات اجزای این فرآیند است. سخنرانی را خاتمه داده و کار خود را از صبح زود روز بعد، در آکادمی راهآهن آغاز کردم.
در ادامه، در صورتیکه شرح بقیه اقدامات و مطالعاتی که در این سفر انجام دادم را مفید میدانید، لطفاً چند روزه دیگه که مطلب را تکمیل کرده و آپلود میکنم سری به همین صفحه بزنید.
ایام به کام