ادامه خاطرات عید 1389 و حل مشکلات ایمنی...

در اولین روزکاری خود، سشن مناظره و مذاکره‌ای برای ردوبدل کردن شرایط کاری هماهنگ شده بود‌ و  دیدم اینجا، جای رودربایستی و این حرفا نیست و اگه کوتاه بیام، یه‌دفعه ممکنه، از اون بلاهای مالی که قبلاً هم، تو چند شرکته دیگه سرم آمده بود و بعنوان مثال: همین اخیراً مقاله‌ای برای یه شرکت نوشته بودم و بعد از یک سال، 100 تومن پول تو پاکت گذاشته و گفته بودن دستت درد نکنه، کارت بد نبود. اگه بازم با ما همکاری داشته باشید برات خوبه!

 (100تومن ها، یعنی صدهزار تومن، که الآن جلو بچه هم بذاری، قهر می‌کنه. اونم برای کاری که، تقریباً 2 ماه وقت برده بود و اگه به مواجب کارگر روزمزد ساختمانی هم، حساب می‌شد. مبلغ بمراتب بیشتری از 100 تومن می‌گردید!)

حقیقتش برمبنای همون فرهنگی که باهم مرورش کرده بودیم، در دفتر اون شرکته، تشکر فراوان کرده و پاکت را باز نکرده داخل جیبم گذاشتم و  گفتم خدا بده برکت، وقتی بیرون اومدم. اولین کوچه رو که رد کردم. پاکت و باز کرده و پول رو شمردم، برق از همه جام پرید. و با عرضه معذرت فحش‌هایی نثارشان کردم، که اگه مسابقه‌ی جهانی بددهنی می‌ذاشتن، کاپ طلایی، بدون و بروبرگرد از آن من می‌شد. راستی یه اعترافی کنم: فحش‌ها، همه به گذشته و آیندگان مسببین این عمل ناجوانمردانه برمی‌گشت و حتی یه فحش معمولی هم، نثار خودشون نکرده بودم. وجدانن شما هم همینطورید! اینطور نیست؟ (جلل‌الخالق، ببین فرهنگ مشترک ما را چه به هم نزدیک کرده است.)

 در سشن مربوطه، گفتم: چند شرط دارم که باید بدون چون و چرا پذیرفته و انجام بدهید!!!

(البته حقیقتاً، جای چونه زدن را گذاشته بود‌ما، مثل کاسبای شب عید که جان همه ریز و درشت عزیزانشان را قسم می‌خورن که قیمته خرید، فلان است و پس از اطمینان از انصراف شما از خرید، زیر فلان قیمت، اونم تا چند برابر، حاضر به فروش می‌شوند. یه لافی تو غریبی زده بودم، که همین جا آرزو می‌کنم، گذارتون یه روز به بازار مس‌گرها نیفته! خوب کی به کیه؟)

طرفین مذاکره، عبارت بودند از: من، که بعنوان متخصص ایمنی و حلاله مشکلات راه‌آهن، در جلسه حاضر بودم و نماینده‌ای از سازمان ملل که تقبل پرداخت هزینه‌های پروژه از اونا شده بود. البته نمایندهه، اون کسی که تلفن زده بود نبودا، یه نفره محلی، قلچماقی  بود که، شبا، اویشونو زیر نوره کلی چراغ هالوژن بزور میتونستی ‌ببینیش! و مدیرعامل و چندتا از مدیرای ریز و درشت راه‌آهن زامبیا، یه چیزی گفتن که معنی‌اش همان بسم‌الله خودمون بود، شروع کردم و اول؛ خواسته‌های شخصی خودم  و بعد هم خواسته‌های سازمانی‌ای که مد نظرم بود را یکی یکی برشمرده و گفتم:

 

 

 

·        ماهیانه 10000 دلار حقوق،

·        یک اتومبیل شاسی بلند، با یه راننده حرف گوش کن،

·        محل اسکان و غذای مناسب که گوشتش هم ذبح شرعی داشته باشه،

·        کامپیوتر و ملحقات بروز شده و باندازه کافی (همون قدری که تو اداره خودم داشتم! کی به کی بود؟)،

·        اینترنت پرسرعت،

·        موبایل ماهواره‌ای که کل هزینه آنرا شما باید پرداخت کنید،

·   یک تیم کاری متشکل از 10 کارشناس خبره که، البته انتخابشان فرمایشی نبوده و خودم از رزومه‌ آنها، انتخابشان کنم،

·   100000 هزار دلار حساب تنخواه که به محض رسیدن به موجودی 20 هزارتا، باید شارژ بشه و برای پرداخت هزینه‌ها‌ی تا 10 هزارتا، خودم مختار باشم از اون به بالا هم، تا درخواست کردم، مسئول مربوطه بگه، اوکی،

·   تخصیص 10% هزینه‌ی حوادثی که این تیم مانع بروز آنها شده، به تقویت پایه‌های ایمنی در سازمان، قابل ذکره که میانگین زیان ناشی از بروز حوادث در 3 ساله قبل را مبنا قرار داده و اختلاف آن با ضایعات سال آینده را محاسبه می‌کنیم. (لازم به توضیحه که، به علت مشکلات ناشی از ضعف زبان انگلیسی من، این موضوع را اونا نفهمیدن و ناچار شدم که توضیحی بدهم و گفتم  فور اگزمپل: اگه، سالی 3 دستگاه دیزل 2 میلیون دلاری، 5 کیلومتر خط آهن، که فقط روسازی آن تخریب شود و هر کیلومتر روسازی، آنهم  در مسیر جلگه‌ای 450000 دلار قیمت تمام شده‌اش باشه، 50 واگن که اونم از نوع درپیتش   30000 دلاره، 10 سالن که بازم از همان نوعش 200000 هزار دلاره، 20 دستگاه سوزن 20 هزارتایی، ... در حوادث از بین برود و از طرفه دیگه 100 نفر از حاشیه‌نشینا و عابرین پیاده، برن زیره قطار و بمیرن و 10  نفرم از نیروهای  آموزش دیده راه‌آهن حین انجام کارای فنی  زیر  و یا لای واگنای قطار رفته و کشته شوند و بازای این 110 نفر، حداقل 330 نفر هم مصدوم و مجروح شوند و بابت هر کشته و زخمی، همین جوری درهم و ازدم 58000 دلار، البته چون بنی آدم اعضاء یکدیگرند، به پوله جونه ایرانی‌ها و اندازه‌ی دیه متداول حساب کردم، و یه چیزای دیگه که یادم رفته، مثله: غرامت محمولات و بارهای از بین رفته، فراره سالی هفت، هشتا قطار که یکی دو تاش، از نوع بدخیم است، خروج 300 – 400 واگن از خط، آتش‌سوزی 20 واگن پنبه، 365 تایی اصابت واگن‌ها به صورت سربه‌سر، سربه‌پشت، از پهلو، پشت به پشت و به سپر انتهای خط، پول مرغ و خروسای روستایی‌هایی که قطار، بغل خونه‌شان منفجر بشه و ... که همه و همه، تازه فقط هزینه مستقیم و مشهود ضایعات ناشی از حوادثه و چیزای دیگه مثله: وقت از دست رفته، سلب اعتماد مشتری، تخریب محیط زیست، از دست رفتن حیثیت اجتماعی، مسدودی خط، حق مأموریت مأمورین قطار نجات، هزینه بررسی و صدور احکام تنبیه نابه‌کاران و ... که از نوع خسارات غیرمستقیم یا نامشهوده و معمولاً تا 10 برابر، قبلی‌ها هم، برآورد هزینه می‌شه، را جمع کنیم. 10 % آن می‌شود استغفرالله خدا میلیون تومن) که باید بدون چون و چرا در بخش ایمنی سرمایه‌گذاری کنید وگرنه اگه بخواید همینجوری دیمی کار کنید، ممکنه یه سال، شانسی یا با کار واحد تحت امر من، حادثه کم بشه ولی شاید ساله دیگه زیادتر هم بشه و این کاره بدردخوری نیست. و خودمونیم یه لافیم زدم و گفتم من تا حالا اینطوری کار نکردم.   

اینجا بود که یکی از مدیراشون حرفمو قطع کرد و گفت ببخشید، شما این اطلاعات دقیق درمورد حوادثه ما را چگونه بدست آورده‌اید در حالیکه ما نم پس نمی‌دیم و گزارشاتمون کاملاً محرمانه است و حتی وزارت راهمون هم خبر نداره چه برسه به کمیته‌ی راه و ترابری مجلس و از اینجورجاها.

حقیقتشو بگم: فکر کردم، داره پاچه‌خواری می‌کنه، و از این وضعیت، حال کردم و با ته لبخندی گفتم: دیس از مستر حمید، یعنی تقریباً ما اینیم دیگه، بعد دیدم روشون زیاد می‌شه، مثله مدیرای باجنمی که قبلاً دیده بودم و باهاشون کار کرده بودم با تشر بهش گفتم: آخرین بار باشه که حرفه منو قطع می‌کنید و با اون پاهای سیاهتون می‌آیید تو حرفم. از این به بعد، تو هر جلسه‌ی 1 ساعته 60 دقیقه من حرف می‌زنم و حداکثر یه ربع هم شما، که یکی گفت: مگه یه ساعت چند دقیقه است. دیدم خراب شد و سه کردم، زودی خودمو جمع و جور کرده و با تجربه‌ای که از یه مدیر که خدا پدرشو بیامرزه، چند وقته پیش سرم آورده بود فریاد زدم. شات آپ، مگه نگفتم: تو حرفم نیایید. همه ساکت شدند (ولی راستش اون موقع که پشت میز بودم، حسی جز رضایت و غرور نداشتم. ولی بیرون که اومدم دلم سوخت و به ذات خودم که رجوع کردم، پشیمون شدمو، روشو بوسیدمو، دیگه تا اونجا بودم، چنین اتفاقی ابداً نیافتاد.)

رشته‌ی کلاممو نذاشتم از دستم دربره و ادامه دادم:

·   تبیین خط مشی و استراتژی ایمنی و روشن کردن خطوط زرد و قرمز، بطوریکه مثلاً سالی این مقدار ضایعات با توجه به این امکانات مورد قبول است و هر سال اینقدر درصد، باید کاهش یابد وسهم هر بخش با تفویض اختیار به مدیر مربوطه، معین و در مقاطع مشخص، حسابرسی ایمنی، صورت گیرد. و اگر واحدی نتوانست حدود و خطوط تعیین شده را حصول کند، مدیر مربوطه پاسخگو خواهد بود. اینجا متوجه شدم زبان انگلیسی شکسته و بسته‌ام کم آورده و هرچه فکر کردم، واژه‌ی درخوری پیدا نکردم. لذا به فارسی گفتم: چپق چنین مدیرانی را چاق خواهیم کرد.

طفلک، یکی از حاضرین با ترس گفت: واتس ده مینیگ آو چپقشو چاق می‌کنیم؟

گفتم: معنای مترادف آن را نمی‌دانم، ولی کمی صبر داشته باش، بعداً  و در عمل، بهت نشان می‌دهم.

 

·        ایجاد التزام و اعتقاد مدیران ارشد سازمان به ایمنی،

·        جایگزینی علت یابی حوادث، بجای یافتن مقصر،

·        تقویت بنیه‌ی آموزش در سازمان،

·        داشتن رویه‌ی مناسب در گزینش پیمانکاران،

·   ایجاد شرکتی به منظوره تأمین نیروی انسانی مناسب (راستی ببخشید، یادم رفت بگم: این راه‌آهن، در گذر انتقال از بخش دولتی به خصوصی بود و چشمتون روز بد نبینه، هرج و مرجی بودا، مثلاً: یارو مدیر دولتی بود، کاررو به شرکتی بنام خانمش پیمان داده بود، واگن‌های پرکار رو داده بود به پسرعمه‌اش، همه‌ی هم ولایتی‌ها، که طفلکی‌ها کشاورز و کشاورززاده بودند رو آورده بود، سرکارای یدی حساس و پرخطر، حالا شرکته یه شرکته در پیته زیرپله‌ای بود که نگو) بطوریکه شرکت‌های بخش خصوصی از اون تأمین نیرو کنند.

·    ایجاد شرکت‌های پشتیبان، مثلاً: باربندی واگن‌ها را بیمه کنند و یا شرکتا رو از این لحاظ تحته لیسانسه خود بگیرند. یا تجهیزات و لوازم کار و همینطور پرسنل پروتکتیو اکویپمنتشان را تأمین کنند.

·        باز کردن مجرای اطلاعات مربوط به حوادث به اذهان عمومی و اطلاع‌رسانی به جامعه،

·   صدور آی دی کارت مخصوص برای من، بطوریکه هروقت به هرجا و مکان و سندی که خواستم بازرسی کنم، دسترسی داشته باشم،

باور نمی‌کنید همه‌ی شرایط را یکجا پذیرفته و گفتند: از هر وقت مایلید کار را شروع کنید. در آنزمان بود که فهمیدم اینجا، جایه کاره و شعار اول ایمنی بعد کار خالی بندی نیست. لذا یا علی گفته و تمام تلاشم را صرف پیاده سازی چیزایی که خونده بودم یا درس داده بودم کردمو وقتی اونا هم، با دیدن هیجان من، یکجا لفظ یا علی را به احترامم فریاد کشیدن اشک شوق ریختم و با خود عهد کردم با تمام توانم کاری کنم که ایمنی در خانواده جهانی راه‌آهن برقرار شود.

 در ادامه، در صورتیکه شرح بقیه اقدامات و مطالعاتی که در این سفر انجام دادم را مفید می‌دانید، لطفاً چند روزه دیگه که مطلب را تکمیل کرده و آپلود می‌کنم سری به همین صفحه بزنید. ایام به کام

 

 






نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی