ادامه قسمت هفتم خاطرات عید...

با مطالعه‌ای که در این مدت نسبت به سازمان راه‌آهن و مشکلاتش انجام دادم.  متوجه این موضوع شده بودم که، اینها در حال گذر از حالت تمام دولتی به خصوصی هستند و متأسفانه  برنامه‌ و جدول درستی برای اینکارتهیه نکرده‌اند و دچار مشکلات عدیده‌ای در این زمینه شده‌اند. که برخی از آنها عبارت بودند از:

·        بدون محاسبه قیمت تمام شده مسافر/ کیلومتر، حمل و نقل مسافری را واگذار کرده‌ بودند.

·        بدون محاسبه قیمت تمام شده تن / کیلومتر، حمل و نقل باری را واگذار کرده بودند.

·        بدون محاسبه قیمت تمام شده توشه / کیلومتر، حمل و نقل بار همراه مسافر را، واگذار کرده بودند.

·        بدون محاسبه هزینه‌ی سربار سِیر وسیله نقلیه ریلی / کیلومتر، واگن‌ها را واگذار کرده بودند.

·   بدون انجام مکان‌یابی صحیح، پایگاه‌های تعمیراتی واگن و لکوموتیوها را واگذار کرده بودند. و در حین انجام کار، متوجه شده بودند که: هزینه‌ی حمل کیلومترها سِیر بیهوده، گریبانگیرشان شده است.

·        بدون داشتن متن قرارداد استاندارد، نسبت به انعقاد قراردادهای بعضاً متفاوت اقدام کرده‌ بودند.

·        بدون درنظر گرفتن شرایط لازم پیمانکاران، نسبت به عقد قرارداد با پیمانکاران ضعیف اقدام کرده بودند.

·   بدون درنظر گرفتن مسئولیت‌ها و الزامات پاسخگویی پیمانکاران به هنگام وقوع حوادث، قراردادهای حمل ، تعمیرات و... را بسته بودند و حالا پس از هر سانحه‌‌ای دیگه، دستشون به هیچ جا بند نبود.

·   بدون تعیین؛ مرجع حقوقی ذیربط  برای حل دعاوی، انعقاد قراردادهای تا چندین برابر سپرده حسن انجام کار و وثیقه‌ی شرکت‌ها را نموده‌ بودند.

·        ...

 

 و از طرف دیگر:

 

با نگاه خوشبینانه، برخی افرادِ علاقمند به صنعت، در این مرحله‌ی گذر، نسبت به ثبت شرکت‌های کوچک از نوع سهامی خاص، مسئولیت محدود و ... اقدام کرده و در زمینه‌های کوچولویی مثل: تأمین نیرو، انجام تعمیرات و غیره فعالیت داشتند که، خدمات مزبور یا تحت نام خود آنها که معمولاً بعد از 35 - 40 سال کار در سازمان، بالاخره دل کنده و بازنشسته شده بودند انجام می‌گردید و یا تحت نام همسر و فرزندان کارکنانی که هنوز به افتخار بازنشستگی نخواسته بودند که نایل شوند، صورت می‌گرفت. که در هرصورت نتیجه‌ی مطلوبی عاید سازمان راه‌آهن نمی‌گردید.

چرا که، یکی از بهانه‌های خصوصی سازی، تحول در کارآمدی مدیران است. که خُب این حَضَرات هر گلی که می‌توانستند، به سَر سازمان بزنند تو این ربع تا نیم قرن خدمتشان زده بودند. و بهانه‌ی دیگر، جذب سرمایه بخش خصوصی است که، با مطالعه‌ی صورت گرفته، اکثراونها با مبلغی درحدود 100 دلار ثبت شده بودند. که در مقایسه با ارقام چند صد هزار دلاری گردش مالی سالانه، همخوانی نداشت.

 

و در نگاه منفی، برخی افرادِ سودجو، تبانی کرده و یا از نفوذِ خود سوءِ استفاده نموده و ناوگان ریلی را به قیمت اتومبیل‌های از رده خارج توقواره‌ی سیتروئن(البته همان ژیان خودمون)، خریداری و اونهم از نوع اقساط بلندمدت بدون بهره، اجاره به شرط تملیک، پرداخت حق مالکانه درصورت سیر و از این قرتی بازی‌ها به کار گرفته بودند.

البته هر دو گروه فوق یعنی: علاقمندان و منافعمندان، در چند مطلب اشتراک داشتند که، یکی از مهمترین اونها، بکارگیری از نیروهایی تحت عنوان: ریتایرمنت کالینگ آن پِرسون بود.

این دسته از کارکنان، بعلل عدیده‌ای از قبیل: نیاز به داشتن سرگرمی، فرار از خرده فرمایش عیال، تأمین پول تو جیبی، احساس مهم بودن و القاء این حس به باجناق‌هاشون، دور شدن از همسر و کسب آزادی و همنشینی با رفقای قدیمی، ندیدن روزمرگی فرزندان دلبند و در بعضی موارد رفع نیازهای مالی و همچنین عدم توانایی در گسستن پیوندهای حرفه‌ای، مجدداً مشغول به کار شده بودند و هرچه کارفرما بهشون می‌داد. می‌گفتند: تنک یو، گاد بلث یورز فادر!

اولش خوش و خرم مشغول به‌کار تو مناطقی می‌شدند که باور کنید، حتی یکی از کارگرهای شریف افغانی هم حاضر به اقامت تو اون محل نمی‌شدند. مثلاً یک کانکس یا کانتینر 20 فوت برای 8 – 10 نفر، گل می‌گفتن و گل می‌شنفتن و از یک سوم مواجبی که کارفرمای محترم بهشون می‌داد، آبگوشتی راه می‌انداختن که نگو، باور کنید ازبا مزه ترین غذاهایی که تا حالا خوردم لذیذتر بود، یه پول سیگارو چای و رفت و آمد ماهی یکبار بر می‌داشتن بقیه را یکجا از طریق حساب به حساب شبکه‌ی اَکسِلِریشِن(همون شتاب خودمون) می‌فرستادن برای کارفرمای واقعی‌شون، اما یک کمی که می‌گذشت درد پا، کمر، زانو، کتف و کول و جاهای دیگه، می‌آمد سراغشون و یک شب تو اون تنهایی، وسط بروبیابان از همه جا بریده و بی‌پناه واقعی، تَوَهُم می‌زد سرشون که برای کی، برای چی، اینجا شیطان لعین تو قالب یک دوست یه چیزی می‌داد دستشون، اولش دردها کم می‌شد بعد ...

خوب دیگه این پولها که کفاف نمی‌دادند، پس هروقت از اون بیابونا می‌آمدند به شهر، یه ذره اضافه با خودشون می‌آوردند می‌فروختن، بیشتر می‌کشیدن و هی این ماجرا تکرار و بیشترو بیشترمی‌شد. شما که می‌دانید: اعتیاد مُسری است. اول مثل دهکده‌ی جزامی‎‌ها خودشون می‌سوختن بعد بچه‌های بیچاره مردم که اومده بودند کار کنند و تشکیل خانواده بدهند تو این آتش می‌سوختن، بعد هم گاهی اوقات حادثه می‌شد و قطارها تو آتش می‌سوختن ولی جالبه که هیچکس؛ نه ناظر نه پیمانکار نه مجری، هیچکدام صداشو در نمی‌آوردن! عجب تفاهمی!

خُب، ابتدا اوضاع، حداقل برای پیمانکاران خوب بود. ولی رفته رفته، تعدادشون بیشتر شد و رقابت باعث شد تا برای برنده شدن تو مناقصه، قیمتها را کم کنند، پس نیروهای بی‌کیفیت تر وارد شد و از طرف دیگر سود همه کم شده بود. و متضرر اصلی هم ایمنی سازمان بود.

تیم کاری را جمع کرده و اوضاع را براشون شرح دادم، همه باهم یه چیزایی می‌گفتن که من نمی‌فهمیدم. فقط کلماتی مثل اِستون، مَد، ویل و از این قبیل کلمات را تشخیص می‌دادم. آخه هیجانی شده بودند و همراه حرکات بادی لن گواِیج، شدیدی حرف می‌زدند.

فریاد زدم و گفتم: بی کوآیِت پلیز، وان بای وان.

یکی شون اومد جلو، دستم را گرفت و برد نزدیک یه چاه آب که اونجا بود.

فکر کردم عصبانی شده، می‌خواهد منو تو چاه هول بده، ترسیدم و یه قدم رفتم عقب.

گفت: دونت وری. بعد با دست زد روی سرش و اشاره به بالا کرد.

گفتم: اِ مَد پِرسون.

گفت: یِس. بعد یه سنگ برداشت و انداخت تو چاه و با دست اشاره کرد تو می‌تونی درش بیاری.

زدم زیر خنده و گفتم: آو کورس نات، بات...

خلاصه بهشون گفتم: جلوی ضرر رو هر جا بگیرید منفعت است. حالا، فی‌المجلس بیایید و بالاغیرتاً از واگذاری واحد آموزش به بخش خصوصی ممانعت کنید که، من تا حالا ندیدم هیچ جای دنیا راه‌آهنی، کل مسئولیت آموزش نیروهایش را به غیر واگذار کند.

یکی شون گفت: وای.

گفتم: چون تکنولوژی مورد استفاده در حال تغییر است و بخش خصوصی نمی‌تواند خود را یعنی مدرسین خود را، بِروز کند. این بخش نباید واگذار شود. که خوشبختانه هنوز فرصت تجدیدنظر مانده بود و مثل بره‌ای که از دهان تمساح درش بیاری، تیم ما این کار رو کرد.

دستور کار تیم، از فردا شد؛ اصلاح رَوَند برون سپاری فعالیت‌ها و تهیه طرح پیشنهادی به مدیریت محترم.

در ادامه، در صورتیکه شرح بقیه اقدامات و مطالعاتی که در این سفر انجام دادم را مفید می‌دانید، لطفاً چند روزه دیگه که مطلب را تکمیل کرده و آپلود می‌کنم سری به همین صفحه بزنید.

ایام به کام

 

 

 






نظرات:

اول مرغ بود یا تخم مرغ
«یک دوست» می‌گوید:
«با سلام اینکه محیط عامل ایجاد اعتیاد یا کجروی است یا فرد بازمینه قبلی ومستعد عامل اعتیاد است؟ از سوالاتی است که بسیاری از صاحب نظران از تمرکز بر ان سرباز میزنند و به دو عامل فرد ومحیط میپردازند . بعضی از کارکنان برای کسب لذت بسوی اعتیاد کشیده میشوند ,برخی دیگر برای فرار از مسولییت وتسکین درد ,عده ای هم برای کارامد ترشدن در برخی از رفتارها و افزایش میزان توجه وتمرکز و عده زیادی نیز برای بیداری وکار درشب اما اینکه چه عاملی بهانه شروع مصرف بوده است مهم نیست بلکه ان گرایش درونی به ایجاد شرایطی خاص که اعتیاد و مواد مخدر به کاذب ان را مهیا میکند مهم است. که اگاهی در این امر موجب توقف ومهار امار روز افزون اعتیاد است ضمن انکه بخش کوچکی از مشکلات این راه گمگشتگی در راه اهن دیده میشود اما بخش نامریی ان تاثیری است که شاغل راه اهن بر خانواده میگذارد وبطور نا محسوس این سیکل معیوب به سازمان باز میگردد .»



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی